رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

دختر پاییزی ما

مامان جون مستقل شو

سر میز ناهار داشتیم راجع به بچه ها که شغلشون درس خوندنه و از مامان و بابا پول می گیرن تا وقتی خودشون مستقل بشن و کار کنن صحبت می کردیم که شما گفتین: - من سرکار نمیرم من وقتی بزرگ شدم فقط ازدواج میکنم من : خب می تونی هم کار کنی هم ازدواج کنی شما: نخیر ، مرد من میره کار می کنه بابا: فکر ازدواجو از سرت بیرون کن شما باید همیشه پیش ما بمونی شما: نه بابا، من ازدواج کردم هم نزدیک شما می مونم بابا: شما باید دکتر بشی بابا رو خوب کنی شما: نه من میخوام فوتبالیست بشم بعد بابا خندید و یواشکی به من گفت: فکر کنم دیپلمشم نگیره ...
22 شهريور 1397

معلم کوچـولوی من

یک روز منو شما و بابا رفته بودیم اصفهان، ولی اون روز، روز ما نبود و غیر از اتفاقات دیگه که برامون زیاد خوب نبود دوتا تیکه از لباسای نو شما هم گم شد، من خیلی از این بابت ناراحت شدم چون اون لباسی بود که شما خیلی دوسش داشتی و فکر میکردم خیلی به خاطر گم شدنش ناراحت بشی ولی در کمال ناباوری اصلا به روی خودت نیاوردی، تازه به منم روحیه میدادی وقتی ازت پرسیدم ناراحتی که لباست گم شده جواب دادی" نه، من خیلی شادم چون شما و بابا رو دارم" ، من با این حرفت درس بزرگی گرفتم معلم کوچولوی من
6 شهريور 1397

پرنسس خونه ما

یک روز که آماده شده بودیم تا با هم بریم بیرون ، منم اون روز لباسای مرتبی پوشیده بودم و به خودم رسیده بودم بهم گفتی "مامان ، شما پرنسس خونه ما هستی " و این قشنگ ترین جمله ای بود که تا حالا از تو درمورد خودم شنیده بودم
6 شهريور 1397

کلاس زبان

سلام دخترک مامان الان که برات می نویسم شما ۴ سال و ۸ ماه و چند روزه هستی و از ۴ سال و نیم زبان انگلیسی را شروع کردی، البته یکسال پیش هم ثبت نامت کرده بودم ولی به هیچ طریقی حاضر نبودی بری کلاس، امسال خیلی از سال قبل بهتر بودی ولی هنوز هم وقتی میخوای بری کلاس بهونه میاری بیشترین بهونه ای که میگیری اینه که "دلم برات تنگ میشه" حتی شبا موقع خواب هم همیشه همین بهونه رو می گیری، منم در جوابت میگم" منم دلم برات تنگ میشه ولی اصلا غصه نمیخورم چون میدونم خیلی زود همدیگه رو می بینیم"، وقتی موضوع را به خانم معلمتون گفتم نظرش این بود که "چون شما مامان مهربونی هستی و رستا هم خیلی مهربونه جدا شدن از شما براش خیلی سخته" نمیدونم حرف خانم معلم در مورد مهربون...
6 شهريور 1397

امید

دخترک نازم سلام اینروزا که میگذره زندگی ماها هرروز سخت تر و سخت تر میشه، توانایی خرید آدمها کم و کمتر شده خیلیا بیکارن خیلیا هم کار با درامد ناچیز دارن، چیزی که اینروزا خیلی توی آدمها کمیاب شده "امید" هست، شاید یه روز توی کتابای تاریختون بعد از حکومت مادها، سلسله های پادشاهی پی در پی، جنگ ها و کشورگشایی ها، روزگار ما هم با عنوان "دولت تدبیر و امید" ثبت بشه امیدوارم وقتی این مطالب را میخونی همه چیز فرق کرده باشه و شما و همسن وسالات زندگی راحتتری را تجربه کنید، برات از خدا آرامش و امنیت نداشته خودمان را طلب می کنم
6 شهريور 1397
1